يك داستان زيبا و عجيب ((راهب معبد ))
برای لحظه ای لبخند...♥
♥♥ همه چيز يه جا : طنز ،عشقي ، علمي ، آموزشي و...♥♥
درباره وبلاگ


سلام به همه ی دوستان عزیزی که دارن از این وبلاگ دیدن میکنن . قبل از هر چيز مي خواهم بگم دو دوست صميمي هستيم كه باعشق وعلاقه خاص سعي به خوشحال كردن دوستانمان داريم . یه چیز دیگه در این وبلاگ اینه که هم عاشقانه و هم طنز و خنده توش پیدا میشه امیدواریم خوشتون بیاد در ضمن مارا از نظرات خود محروم نكنيد نظر شما باعث دل گرمي و قوت قلب ما ست. پذيراي اس ام اس هايتان در سامانه پیام کوتاهمان هستيم ، جهت درج در وبلاکمان : 50001333235789 Hossein & Reza
یک شنبه 30 / 4 / 1391برچسب:, :: 10:58 :: نويسنده : hossein & reza

مرد با نا امیدی از آنها تشكر كرد و آنجا را ترك كرد.

چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد.

راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت كردند، از وی پذیرایی كردند و ماشینش را تعمیر كردند. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت كننده عجیب را كه چند سال قبل شنیده بود، شنید.

صبح فردا پرسید كه آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند:

« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یك راهب نیستی»


این بار مرد گفت:

«بسیار خوب، بسیار خوب، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن فدا كنم. اگر تنها راهی كه من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است كه راهب باشم، من حاضرم. بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»


راهبان پاسخ دادند:

« تو باید به تمام نقاط كره زمین سفر كنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یك راهب خواهی شد.»

مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.

مرد گفت:

‌« من به تمام نقاط کره زمین سفر كردم و عمر خودم را وقف كاری كه از من خواسته بودید كردم. تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236, 284,232 عدد است و 231,281,219, 999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»

راهبان پاسخ دادند:

« تبریك می گوییم. پاسخ های تو كاملا صحیح است. اكنون تو یك راهب هستی. ما اكنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.»

رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یك در چوبی راهنمایی كرد و به مرد گفت:

«صدا از پشت آن در بود»

مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود. مرد گفت:

« ممكن است كلید این در را به من بدهید؟»


راهب ها كلید را به او دادند و او در را باز كرد. پشت در چوبی یك در سنگی بود. مرد درخواست كرد تا كلید در سنگی را هم به او بدهند. راهب ها كلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز كرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست كلید كرد . پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت كبود قرار داشت.

و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.


در نهایت رئیس راهب ها گفت:

« این كلید آخرین در است » .

مرد كه از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز كرد. دستگیره را چرخاند و در را باز كرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد كه منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی كه او دید واقعا شگفت انگیز و باور نكردنی بود.

 

آیا می خواهید بدانید منبع آن صدا چه بود؟

متاسفم اما شما یک راهب نیستید!:D:D=)):))

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 122
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 126
بازدید ماه : 368
بازدید کل : 136539
تعداد مطالب : 572
تعداد نظرات : 74
تعداد آنلاین : 2

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 122
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 126
بازدید ماه : 368
بازدید کل : 136539
تعداد مطالب : 572
تعداد نظرات : 74
تعداد آنلاین : 2

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید